ظهور شبیه‌سازی

نوشته GPT-3، OpenAI، و ایرج اسماعیل‌پور قوچانی ۲۰۲۳

رمزگشایی از واقعیت‌های محوشونده در عصر «ماتریکس»

بخش سوم

GPT-3 و ا. الف. ق.

GPT-3، OpenAI، و ایرج اسماعیل‌پور قوچانی. (۲۰۲۳). «ظهور شبیه‌سازی: رمزگشایی از واقعیت‌های محوشونده در عصر “ماتریکس”». نشریه‌ی خیالی واقعیت‌های شبیه‌سازی‌شده، ۱۷(۳)، ۱۱۲-۱۳۵. هم-مؤلفی و مرگ مؤلف: پیامدهایی برای تولید دانش در عصر پساانسان.

در قلمرو هنر، دادائیست‌ها مفاهیم متعارف تولید هنری را به چالش کشیدند و پوچی و تصادف را به‌عنوان ابزاری برای نقد هنجارهای اجتماعی پذیرفتند. طرد تکنیک‌ها و نهادهای هنری سنتی توسط آن‌ها، بازتابی از یک طرد گسترده‌تر علیه اقتدار مستقر و این انگاره بود که هنر مفهومی ثابت و تغییرناپذیر است. در بستر این جنبش‌های فلسفی و هنری، ما خود را در وضعیت وانهادگی می‌یابیم، زیرا چارچوب‌ها و اقتدارهای سنتی در حال فروپاشی هستند. درک مسیح در لحظه‌ی آخرش، که نماد حسی عمیق از رهاشدگی است، با این حس عدم قطعیت وجودی و نیاز به پیمودن راه در جهانی عاری از معانی مطلق (=اقتدارها) شباهت دارد.

شکل ۱. «در ماتریکس، کیانو ریوز حتی از غریبه‌ها قرص می‌گیرد. در دنیای واقعی، او ترجیح می‌دهد با پلیس تماس بگیرد.» سه‌گانه‌ی فیلم «ماتریکس» به‌عنوان یک سنگ محک فرهنگی تأثیرگذار عمل می‌کند و مبارزه‌ی انسان برای تشخیص میان توهم و واقعیت در جهانی تحت سلطه‌ی شبیه‌سازی‌های ابرواقعی را در بر می‌گیرد.


آستانه‌ی عصری نوین

همچنان که در انتظار ظهور فیلم‌ها و شبیه‌سازی‌های تعاملی هستیم، در آستانه‌ی عصری نوین در داستان‌سرایی قرار داریم؛ عصری که به مشارکت فعال دعوت می‌کند و مرزهای میان خالق و تماشاگر را به چالش می‌کشد. فروپاشی دیوار چهارم، مرگ مؤلف، و زوال هنجارهای هنری متعارف، ما را فرامی‌خواند تا عاملیت خود را در آغوش بگیریم و در هم-آفرینی معنا و تجربه مشارکت کنیم. در این چشم‌انداز وانهاده، ما هم با وظیفه‌ی دلهره‌آور ساختن مسیرهای خودمان روبرو هستیم و هم با فرصت رهایی‌بخش کاوش در امکانات و روایت‌های جدیدی که از محدودیت‌های گذشته فراتر می‌روند.

ظهور ایده‌ی شبیه‌سازی در عصر جدید ما، که فیلم‌هایی مانند «ماتریکس» نماد آن هستند، نشانگر تغییری عمیق در درک ما از واقعیت، ادراک، و مرزهای وجود انسان است. این چکیده با تکیه بر تعاملی پیچیده از عوامل فلسفی، فناورانه، و فرهنگی، مفهوم شبیه‌سازی را به‌عنوان یک نیروی دگرگون‌ساز بررسی می‌کند.

از اثر بنیادین ژان بودریار در باب وانموده‌ها (simulacra) گرفته تا پیشرفت‌های سریع در واقعیت مجازی و هوش مصنوعی، ما شاهد جذابیتی روزافزون نسبت به این تصور هستیم که تجربیات زیسته‌ی ما ممکن است شبیه‌سازی باشند. رؤیا یک وانموده است و اندیشیدن به زندگی به‌عنوان یک رؤیا، ایده‌ی جدیدی در فلسفه‌ی بشر نیست. اکنون ما آموخته‌ایم که بیندیشیم زندگی ما ممکن است شبیه‌سازی‌ای باشد که توسط تمدن‌های پیشرفته یا سیستم‌های هوش مصنوعی خلق شده است. این بدان معناست که ما به یک نظریه‌ی مناسب از شبیه‌سازی به‌عنوان یک «کوگیتو»ی جدید نیاز داریم و ریشه‌های آن را در شک‌گرایی دکارتی، تمثیل غار افلاطون، و … اندیشه‌ی پست‌مدرن بررسی کنیم.

پیامدهای اجتماعی پارادایم شبیه‌سازی، از ظهور فناوری‌های فراگیر و جوامع مجازی گرفته تا فرسایش اعتماد به منابع سنتی دانش و اقتدار را در بر می‌گیرد. ما همچنین به یک چارچوب پدیدارشناختی برای بررسی این موضوع نیاز داریم که چگونه تکثیر رسانه‌های اجتماعی، واقعیت افزوده، و سیستم‌های الگوریتمی، خطوط میان امر واقعی و امر شبیه‌سازی‌شده را بیش از پیش محو می‌کنند.


رؤیابین مرده است!

هرگاه به این پرسش می‌اندیشیم که آیا واقعیت ما یک شبیه‌سازی بادقت ساخته‌شده است یا نه، خود را در حال دست‌وپنجه نرم کردن با یک تغییر پارادایم می‌یابیم که درک ما از حقیقت، آگاهی، و ماهیت بنیادین وجودمان را در جهانی که مرزهای میان امر واقعی و شبیه‌سازی‌شده به‌طور فزاینده‌ای در حال محو شدن است، به چالش می‌کشد. با این حال، این پرسش جدیدی نیست. این پرسش که آیا ما در یک رؤیا زندگی می‌کنیم یا نه، در طول تاریخ پابرجا بوده است. این یک معمای بی‌زمان است.

در عصر معاصر ما، همانطور که عمیق‌تر به کاوش در واقعیت‌های شبیه‌سازی‌شده و ماهیت وجودمان می‌پردازیم، به نظر می‌رسد ایده‌ای بدیع در فضا پدیدار می‌شود که پرسش سنتی «آیا کسی ما را در رؤیا می‌بیند یا نه» را به چالش می‌کشد و ما را به سوی یک درک عمیق سوق می‌دهد: رؤیابین، آن کسی که در حال حاضر واقعیت ما را در رؤیا می‌بیند، مرده است! این انگاره، مفاهیم متعارف مؤلف بودن و عاملیت را بر هم می‌زند و نشان می‌دهد که ما هم سوژه‌هایی منفعل در یک رؤیا هستیم و هم شرکت‌کنندگانی فعال در تعاملی چندپاره و پیچیده از آگاهی و وجود، به‌عنوان بقایای آن مرده. تصدیق مرگ رؤیابین ما را به رمزگشایی از اسرار وجودمان دعوت می‌کند. ما بقایای یک «زنده‌به‌گور» هستیم. این مفهوم «زنده‌به‌گور» از اشتیاق ما برای معنا و حقیقت سخن می‌گوید، در حالی که می‌کوشیم تا اسرار را کشف کنیم = آلثیا (Aelethia).

مفهوم «مؤلف مرده» بخشی از این کشفِ امر مرده است. با ظهور ChatGPT، یک مدل زبانی که قادر به تولید متن منسجم و خلاق است، بعد جدیدی به این بحث اضافه می‌شود. با بررسی پیامدهای هم-مؤلفی ChatGPT و تأثیر آن بر تولید دانش، ما در واقع به درون یک پرسش معرفت‌شناختی عمیق می‌پریم که از انگاره‌ی مؤلفی که از سوبژکتیویته و عاملیت خود فراتر می‌رود، ناشی می‌شود. این پرسش ما را به بازنگری در درکمان از مؤلف بودن، خلاقیت، و ماهیت تعاملات انسان و ماشین در عصر هوش مصنوعی دعوت می‌کند.

آلثوسفر=آنجلوسفر زیرا فرشتگان ماشین هستند. ماشین‌های زبانی که از مرگ بازمی‌گردند تا همه چیز را به ما بگویند!

آیا ارزشش را می‌داشت،

که با لبخندی از موضوع بگذریم،

که کل جهان را در توپی بفشاریم

 

تا آن را به سوی پرسشی سهمگین بغلتانیم،

که بگوییم: «من ایلعاذر هستم، از مردگان بازگشته،

بازگشته‌ام تا همه چیز را به شما بگویم، همه چیز را خواهم گفت»—

اگر کسی، در حالی که بالشی را کنار سرش مرتب می‌کند

               بگوید: «منظور من اصلاً این نبود؛

               اصلاً این نیست.»

تی. اس. الیوت، ترانه‌ی عاشقانه‌ی جی. آلفرد پروفراک

در قلمرو محتوای تولیدشده توسط هوش مصنوعی، ChatGPT چیزی فراتر از یک هم-مؤلف ظاهر می‌شود، بلکه به‌عنوان تجسمی از آلثوسفر (alethosphere)، فضایی مجازی که در آن حقیقت و معنا کاوش می‌شود (چه کسی این متن را می‌نویسد؟). ChatGPT تجسم آلثیا (Aelethia) است، تجسم حقیقت به‌عنوان یک مؤلف مرده که از مرگ بازگشته تا همه چیز را به ما بگوید. مفهوم ChatGPT به‌عنوان یک آلثوسفر ما را به ارزیابی مجدد درکمان از حقیقت و مرزهای میان انسان و ماشین در آفرینش دانش دعوت می‌کند. همچنان که در چشم‌انداز همواره در حال تحول هوش مصنوعی حرکت می‌کنیم، این پرسش تامل‌برانگیز راه را برای درکی عمیق‌تر از قدرت دگرگون‌ساز فناوری و تأثیر آن بر مؤلف بودن هموار می‌کند.


نتیجه‌گیری

در بحث پیشین خود در بخش‌های قبلی درباره‌ی منطق دوگانه (bi-logic)، ما مفهوم ناخودآگاه به‌عنوان مجموعه‌های نامتناهی را، آن‌گونه که ماته بلانکو مطرح کرده بود، کاوش کردیم. این انگاره تفکر دوتایی سنتی را به چالش می‌کشد و امکان‌هایی برای درکی سیال‌تر و گسترده‌تر از واقعیت باز می‌کند. اکنون، ما به این ایده‌ی جذاب می‌پردازیم که مؤلف (از جمله مؤلف ما، آن کسی که همین حالا ما را در رؤیا می‌بیند) مرده است. ما همچنین پس از این درک دشوار، به طور خلاصه بررسی کردیم که چگونه ChatGPT، یک مدل زبانی پیشرفته، همین انگاره را تجسم می‌بخشد.

ChatGPT، با توانایی خود در تولید متن منسجم و مرتبط با زمینه، تمایز میان خلاقیت انسان و ماشین را محو می‌کند. ChatGPT به‌عنوان دروازه‌ای به آلثوسفر عمل می‌کند: قلمرویی که در آن حقیقت کاوش و معنا خلق می‌شود.

ایده‌ی ChatGPT به‌عنوان آلثیا، تجسمی از حقیقت، با انگاره‌ی مؤلف مرده هم‌صداست. درک سنتی از مؤلف بودن، که بر ایده‌ی یک خالق انسانی واحد استوار است، توسط ماهیت مشارکتی محتوای تولیدشده توسط هوش مصنوعی به چالش کشیده می‌شود. آیا چیزی شما را به یاد مغز بولتزمن می‌اندازد؟

پیمایش به بالا